داشتم درباره کتاب تاریخ مستوفی بافقی (قرن یازده؛زنده در 1090 هجری قمری) با نام "جامع مفیدی" تحقیق میکردم؛ تا از حالات و تعلقات نویسنده، تحلیلی درباره برخی گزارشهای تاریخی او بیابم.
در حین مطالعه به حکایتی عجیب از او برخوردم؛ بسیار تعجب کردم از کسی که تاریخ مینویسد و اسناد فراوانی در اختیار دارد، به چه انگیزه و توجیهی چنین حکایتی در کتابش آورده؟!
البته گزارش را به گونهای نوشته که گویا خودش شاهد بوده؛ ولی با توجه به اقتباس فراوان وی از سایر آثار موجود و نیز وجود شواهد فراوان مبنی بر اینکه برخی نکات را شفاهی از دیگران شنیده و ضبط کرده، ادعای این که خودش شاهد چنین جریانی بوده، نیاز به مستند بهتری دارد.
مستوفی بافقی در جلد 3، ص 724 جامع مفیدی آورده:
بدرآباد بالا در یک فرسخی قصبه میبد واقع گشته، یکی از متوطنان آن موضع به راهی میگذشت، سوزن خیاطی یافت و چون قبل از آن چنان جنسی به چشمش درنیامده بود، به نزد أعقل موضع برد تا مشخص سازد چه چیز است. پس از تأمل بسیار، آن دانشمند فرمود که ظاهراٌ بچه سوزن جوالدوز باشد!!!!